این لجوج دیرباورعجیب

سلام...

وقتی وبلاگ نازنیت نیست ونابودشه ،وقتی تویه ماه اخیرشرایط خوبی رو نداشته باشی،

اینطوری میشه ک دست ودلت به پست زدن نمیره...

انگار باحذف شدن وبم ازبلاگفا همه ذوقم کورشده واسه وب نوشتن...

نمیدونم شرایط چجوری میشه

ولی شاید با رفتن ب دانشگاه یه وب جدید بزنم

این وبم حس خوبی نداده بهم تاالان...

نمیدونم باید دید چه میشه...

حالم من بعد حدودا یک ماه خوبه الان وامیدوارم بمونه همینطور...


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۴۲
سپیده

من نمیفهمم این قابلیت بلاگ که نشون میده کی نوشته هاتو کپی کرده چه فایده ای داره جز حرص خوردن؟

خو کاری از دست من الان برمیاد عایا؟کپی کرد،رفت...

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۴ ، ۰۸:۴۹
سپیده

از احوال قلبم چه جوری بگم؟

چه جوری از این حالِ دوری بگم...؟




این آهنگ منو دیوونه کرده...

فوق العادس...

چه جوری بگم از امید حجت...

عالیه ازدستش ندین...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۴ ، ۰۷:۴۵
سپیده

لعنت به بلاگفا...


لعنت به بلاگفا...


لعنت به تو...

:(((((((


+ نمیشه نوشت اینجا...نمیشه...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۴ ، ۰۵:۳۷
سپیده

۱۰روز فرارکردم‌ازهمه چیز وتنها پناه بردم به شمال!

به خانه های پدربزرگ ها!که یکی ازآنها خالی از پدربزرگ بود!

بعداز۳ماه رفتم شمال!میخاستم دور شوم ازهمه چیز،همه کس...

خوووب بود!خیلی خوووب!

سنگ هایم را باخودم واکندم وبرگشتم!

برگشتم و حالم خوبِ خوب است!

شبی هم که گذشت اولین شب قدر بود!باحسی متفاوت ازسالهای پیش!

امسال باگریه برای یک خواسته دنیایی سرم را پیش خدا کج کردم!

قلبم لرزید وقتی به بحسنِ قران سرگرفتن رسیدم!تولد امام حسنم هم یه حس توسل خاصی بهشون بهم دست داد!

امام رضایم هم که همیشه خدا به اسمش که میرسم اشکم جاری میشود!

آروم شدم امشب!خیلی آرومممم!

خدایــــا عاشقتم! 



+آلبوم مهدی یراحی فوق العادست!

+ برنامه دیشب ماه عسل با روح و روان من بازی کرد!واقعا تکونم داد!یکم بخودم اومدم!

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۴ ، ۰۶:۳۶
سپیده

باید بزرگ شم...عاقل شم!

اینارو یادم نره:

۱/با کلامم گناه نکنم!

۲/هیچ چیز رو به خودم نگیرم!

۳/تصورات باطل نکنم!

۴/همیشه بیشترین تلاشم رو بکنم!



+بهتون توصیه میکنم حتما حتما کتاب چهار میثاق اثر دون میگویل روییز رو بخونین!


حالم خوبه!حالم خیلی خوبه!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۴ ، ۰۹:۱۴
سپیده

بعضی کتابا آدمو دیوونه میکنن!

مثل "از به" رضا امیرخانی که ازبعدسحرتاالان یه نفس خوندمشو هنوز چشام خیسه...

فوقالعاده بود!فوق العاده!

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۴ ، ۰۷:۴۵
سپیده

خوب فهمیده ام که چقدررر تنهام!

کارسختی نبود تنها کاری که باید میکردم این بود که گوشیم راخاموش کنم آن هم به مدت چند روز !

نه تنها کسی نگرانم نیست حتی کسی مرا یادش هم نیست!

چقدر من توقع زیادی دارم از دوستانم!!من باید درک کنم که آنها در دلشان به یاد منند!من باید درک کنم که خودشان هزار جور گرفتاری دارند!اصلا میدانید من زیادی حواسم به آدم های دور وبرم است واین یک عیب خیلی خیلی بزرگ است!

باید من هم کناره بگیرم ازهمه این دوستیها!

فک نکنم کسی حتی سر سوزنی ناراحت شود یا اصلا متوجه شود!اعتراض هم نمیکنم بهشان وحتی اس ام اسی با این مضمون که چقدر بی معرفتی هم نمیفرستم!چون جوابش مشخص است این منم که بی معرفتم این منم که زیاده ازحد توقع دارم از یک "دوست"!

عادت کرده ام به مقصر شدن درهمه جروبحث ها!پس بهتر است خودم را سبک تر ازاین نکنم!حقیقت تلخ است دیگر!!

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۴ ، ۰۳:۱۴
سپیده

تابستان قدم گذاشت برتقویم سال نود وچهار!سالی که تا به اینجایش هنوز اتفاق خاصی در زندگی شخصی خود خودم نیفتاده!تابستان۹۴پتانسیل تبدیل شدن به بهترین تابستان زندگیم را دارد!

آخر میدانید تابستان خنثی ترین فصل سال است از نظرمن!فصلی که هیچ اتفاق خاصی نمیتواند درآن رخ دهد!نه مثل پاییز فصل عاشقی ست نه مثل زمستان پراز نوستالژی ونه مثل بهار پر از نوشدن!تابستان همیشه برایم فصل کرختی بوده!فصلی که ازفرط بیکاری دلت برای مدرسه تنگ میشود!فصلی که دراین دوسال اخیر شده مبهم ترین تابستان زندگیم!امیدوارم این تابستان از لقب مبهم ترین تابستان زندگی تبدیل شود به بهترین تابستان زندگیم!!

منم و این امیدواری ها و چشم داشتی به لطف خدا!!


+برد جانانه تیم ملی والیبال کشورمون مبارک همه!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۴ ، ۰۲:۳۶
سپیده

وقتی در بی اتفاق ترین برهه زندگی ات قرار گرفته ای چه داری برای نوشتن؟؟وقتی حس میکنی زندگی ات در مبهم ترین حالت خودش است چه میتوانی بکنی!وقتی درهمه رابطه هایت به بن بست خورده ای،وقتی با مادرت نمیتوانی دو کلمه حرف بدون بحث ودلخوری بزنی وقتی حست نسبت به بهترین دوستت عوض شده!وقتی هیچ کس محرم حرف دلت نیست!چه باید گفت ونوشت؟

فقط میتوانی دست روی دست بگذاری و درخودت فرو بروی وسکوت کنی تا حداقل از درد قلب درامان باشی!

حس میکنم اضافه ترین انسان روی زمینم!دوست داشتن هایم ته کشیده!زندگی در بدترین حالت ممکن قرار دارد!!

اما من امیدوارم به فرداهای بهتر!

همیشه امیدوار بودم وهستم وخواهم بود!اما انسان است دیگر یک جایی کم می آورد!دلش فریاد میخواهد!

همه چیز را سپرده ام به زمان!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۰۶:۱۳
سپیده